نـسـل بـالنـــده |
گفته بودی چقدر از آنها که دوست دارند زنده بمانند بیزارم... و گفته بودی فقط نگذارید حرف امام زمین بماند... میدانی؟؟ گاهی آدم دوست دارد زنده بماند تا حرف امامش را از روی زمین بردارد... به نام خدای بی انتها و یاد شهید عالی مقام احمد رضا احدی... باشد که دستگیر قعود دست و پاگیرمان باشد...
[ یادداشت ثابت - یکشنبه 93/11/6 ] [ 10:7 صبح ] [ طهورا ]
[ نظر ]
آهی از عمق وجود میخواهم خلوتی خصوصی و نجوایی در گوشی با تو جایی که تو باشی و تو از خودم خسته شده ام تو آنقدر شیرین و عظیم هستی که در هیچ جای هستی نیازی به وجود من نباشد ماه زیبایت تمام شد اما تو که تمام نشده ای حلاوت تو درد گفتن با تو شنیدن تو حلاوت یقین من به استجابت تو حلاوت استجابت تو من بی تو میمیرم آدمها را اگر مرا حواله بدهی بهشان فقط یهینونی اهانتم میکنند میشود مرا محکم در آغوشت فشار دهی و بگویی مگر خدایت مرده باشد که بغض کنی... من عمری است گم کرده آغوشم من اصلا کمبود محبت دارم حتی اگر همه دنیا محبتشان را به پایم بریزند نه؟ اگر رهایم کنی رها میشوم من برگشته ام به حلاوت آغوش بی انتهای تو آیا مرا در آغوشت جایی هست؟
برگشته ام آیا؟ [ جمعه 94/5/2 ] [ 12:33 صبح ] [ طهورا ]
[ نظر ]
می نازی به قدت! به قیافت! به تحصیلاتت! به خونوادت! به هوشت! به فهمت! به کلاست! به تیپت! به خوش قلمیت! به خوش صحبتیت! به خوش اخلاقیت! به کوه کارای خوب و قشنگ و انسانیت! همه را بار میکنی و کشان کشان و هنّ و هن کنان با کلی خوشحالی میبری برای وزن کشی. چه غباری یک دفعه بلند شد.. .. .. .. .. .. سلیمان بن خالد گوید: از امام صادق - علیهالسلام - راجع به معنی و تفسیر فرمایش خدای عزوجل: (و قدمنا إلی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا) [1] «و ما به سراغ اعمالی که انجام داده اند میرویم، و همه را همچون ذرات غبار پراکنده در هوا قرار میدهیم» سؤال نمودم.
[ دوشنبه 94/1/17 ] [ 5:32 عصر ] [ طهورا ]
[ نظر ]
همین داری میمیری نفسهای آخرت را میفهمی؟ چه مزه ای دارد؟ ای کاش ها و افسوس بر عمری که فی سکره التباعد منک گذشت... به بطالت ایام جوانی و نشاط انقدر پشت سرت را نگاه نکن روبه رویت را ببین فرشته مرگ آمده قبض کند آنچه تو سالها مصادره اش کردی و سند شش دانگ زدی به نام هوا و هوس و شهرت و شهوت و مقام و پول و... شیطان... چه نفسهایی حرام کردی... افسوس و حسرت....
[ دوشنبه 94/1/17 ] [ 5:6 عصر ] [ طهورا ]
[ نظر ]
این روزها زیاد روی پیام حضرت آقا فکر میکنم دوست دارم انتظاراتشان را از خودمان حدس بزنم با صحبت آقا به این جواب رسیدم: ضرورت استحکام ریشه های فکری در پایه های قرآنی و تفسیری عالی ترین و مطمئن ترین شیوه رسیدن به این استحکام ، اندیشه های خود حضرت آقاست. این صحبت از آقا جواب من بود: [ چهارشنبه 93/11/8 ] [ 8:56 عصر ] [ طهورا ]
[ نظر ]
#letter4u
[ سه شنبه 93/11/7 ] [ 3:31 صبح ] [ طهورا ]
[ نظر ]
تا حالا دفتری نداشتم که مخصوص تفکر باشد.یعنی به جز آن هفت، هشت، ده، دوازده دفتری که از ابتدای نوجوانی شب ها نوشته ام و با خود واگویه کرده ام. اما شاید تا الان فکر نکرده بودم که فکر کردن یا همان تفکر با هدف میتواند چه اثری روی زندگیم داشته باشد. مثلا در همین سؤال ساده من کیستم؟ قبل از اینکه سن من به این سؤال برسد با واژه ای آشنا شدم به نام بحران هویت.
اصلا در ذهنم جفت و جور نمیشد که یک سؤال ساده من کیستم؟ یا برای چه به دنیا آمده ام؟ یک دفعه سر در بیاورد از یک بحران! آن هم از نوع هویتی اش! آن هم در وجودم! برای همین هم شاید می نوشتم. آنقدر که سر از این بحران در بیاورم و قد افراشته کنم و از فاصله ای هویتم را به نظاره بنشینم و همه این رویدادها وقتی روی میداد که من پس از ساعتی تفکر یا نه؛ در لحظه تصمیم به تفکر، دفتر سفیدم را باز می کردم و با یک قلم بی گناه او را آماج ضربات قلمم قرار می دادم.
کمی که میگذشت، وقتی نقطه پایان را می نهادم. نگاه میکردم به نوشته هایم از بالا. از فاصله ای که انگار معلمی بد اخم، انشای دانش آموزش را با دقت و سخت گیری فراوان نگاه کند،بعد خوشحال شود در دلش اما به روی خودش نیاورد و دست آخر بگوید بیشتر تلاش کن!
اینجا هویت من قد میکشید تا دستش برسد به آن تلاشی که بالاتر است از آنجا که نشسته. اصلا هویتم را نشسته نمیخواستم. حرکتش برایم لذت بخش بود حتی اگر آنوقت ها بعضی مشاورها اسمش را میگذاشتند بحران هویت! اما بحران نه! حرکت هویت! "من" من یا هویت "من" جایی را میخواست فراتر از آنجا که هست. میخواست یک جا بایستد و غلطهای هویت منش را بگیرد. سختگیرانه غضب کند و تنبیه! و بعد با حرکتیضابطه مند و گاه بی ضابطه، بالاتر از جای قبلی نظاره گر من هویتش باشد. از آنجا شد که ناگهان بعد چندسالی در ملیونها حرف و کلمه خویش را یافت و در آن میان دیگری را که بر فراز هویتش ایستاده و از بالا با تیز چشمی آرام و بی صدا او را نگریسته و حرکتش بخشیده... هو خالق کل شیء، پس یعنی هو خالق کل "من"... هو... دلم میخواهد کمی فکر کنم... پ ن1:دفتر تفکر یکی از آن هفت هشت ده دوازده دفتر است! و این نوشته آغازین دفترم. پ ن2: استفاده از نوشته همراه با ذکر منبع جایز نیست!
[ چهارشنبه 93/10/10 ] [ 9:15 صبح ] [ طهورا ]
[ نظر ]
پیامبر بزرگوار اسلام در توصیه هایشان به ابوذر توصیه به تفکر میکنند. این جمله ها بسبار عمیق است و متفاوت. شهید محمد رضا شفیعی خیلی فکور و ساکت بود. ما هم میتوانیم.باید گام هایمان را درست برداریم. فکر کردن به آدم وسعت روح میدهد. فکر کردن به آدم صبر می دهد. فکر کردن به آدم ظرفیت می دهد. فکر کردن به آدم حکمت می دهد.
خدا حکمت میدهد و جایگاهش را هم میدهد.در سیره بزرگان میبینم اهل تفکر و اهل دقتند. فکر کردن قلم و استعداد انسان را راه اندازی میکند. اولین فایده اش ضبط حالات خودتان است و خدا لذت میبرد از حالات بندگانش. و دوم قدرت نویسندگی.
نماز چطور با توجه میشود؟ فکر کنید به عظمت خدا و کوچکی خودتان. توحید را تفکر به انسان میدهد. در مسجد ضد تفکرات شیعه حرف زده بودند و طرف داد زده بود. ناراحت ،آمد پیش امام صادق. امام از عالم خلقت شروع کردند برایش. جریان کتاب توحید مفضل این است. حواستان به آفریده ها باشد.زمین و آسمان را ببینید. و فکر کنید و بنویسید. امام صادق علیه السلام میفرمایند: نور قلب را جستجو کردم آن را در تفکر و گریه برای غیر دنیا یافتم.
پ ن: از توصیه های استاد بزرگوارم [ چهارشنبه 93/10/10 ] [ 9:2 صبح ] [ طهورا ]
[ نظر ]
یا قابل التوبات دلا مـعــاشـ چنانــ کنــ کهــ چونــ بـــلــغــزد پـایــ... فرشته ات به دو دست دعــــا نگه دارد... [ چهارشنبه 93/10/10 ] [ 8:57 صبح ] [ طهورا ]
[ نظر ]
دل هیـــچ کس برایش نمی سوزد...
دستهایت را که از سرما کرخت شده اند ها می کنی و کتابی قطور را بیرون میکشی انگشتهایت یک حرف را میکاوند ص ض ط ظ ع ع ع در خیالت چند واژه غریب پیاپی صف میکشند: عفت حیا هنر زن بودن. . .
پی نوشت: ادامه یادداشت با رفقا... [ شنبه 93/10/6 ] [ 1:20 عصر ] [ طهورا ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |